روزی مردی خواب عجیبی دید . دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای آنها نگاه می کند .
هنگام ورود ،دسته بزرگی از فرشتگان رادید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیکها از زمین میرسند ،باز میکنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند .
مرد از فرشته ای پرسید :شما دارید چکار می کنید ؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای راباز می کرد ،گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم .مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان رادید که کاغذهایی را داخل پاکت می کنند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند . مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است ،ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم .
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته .
مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چه می کنید و چرا بیکارید ؟
فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده ی بسیار کمی جواب می دهند .
مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند ؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ،فقط کافیست بگویند : خدایا شکر.
مادر خسته از خرید بر گشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه آورد . پسر بزرگش منتظر بود ،جلو دوید و گفت : مامان ، مامان ! وقتی من در حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد ، تامی با ماژیک روی دیوار اتاقی که شما تازه رنگش کرده اید ، نقاشی کرد !
مادر عصبانی به اتاق تامی کوچولو رفت .
تامی از ترس زیر تخت قایم شده بود، مادر فریاد زد : تو پسر خیلی بدی هستی و تمام ماژیک هایش را در سطل آشغال ریخت.
تامی از غصه گریه کرد .
ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد ، قلبش گرفت .
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و داخلش نوشته بود : مادر دوستت دارم!ا
در حالی که اشک می ریخت به آشپزخانه بر گشت و یک قاب خالی آورد وآن را دور قلب آویزان کرد .
تابلوی قلب قرمز هنوز هم در اتاق پذیرایی بر دیوار است !
به نقل از کتاب :نشان لیا قت عشق