سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط سپیده در 87/12/1:: 1:53 عصر

در گذشته اسیر کلمات ، نگاه ها و حرف های دیگران بودم. از سخن دیگران  زود می رنجیدم و زود قضاوت می کردم . اما اکنون  عقیده و باورم این است که :

به هر  اندیشه ی منفی که به ذهنت وارد می شود ، بگو " بیرون برو" . در این صورت هیچ شخص ، هیچ مکان و یا هیچ چیز دیگری نمی تواند بر تو تسلط یابد زیرا تو تنها اندیشه گر ذهن خویشتن هستی.

تو حقیقت خویشتن و هر آن که در آن است را خلق می کنی.

هر صبحگاه و هر شامگاه به این نوشته که به دیوار اتاقم هست ، می نگرم  وسعی می کنم  روز نویی را تجربه کنم. روزی بدون قضاوت درباره دیگری و بدون اسارت در سخن دیگری.

 


کلمات کلیدی : نوشته هایم

ارسال شده توسط سپیده در 86/11/27:: 7:58 عصر

چقدر برای هفت سالگی دلم تنگ است برای روزی که نوشتم:آب و فکر کردم که جهان چو آب بیرنگ است

برای روزی که دندان شیری یکی یکی افتاد و نفهمیدم آنکه در دهان رویید دندان آز و نیرنگ است

برای روزی که دستخط های دوستی را خواندم و ندانستم کدام خط آن پررنگ است

برای روزی که اگه دروغی میگفتم مادرم میگفت دروغگو دشمن خداست و

 منم از ترس اینکه دشمن خدا نباشم به صداقت و سادگی بچه گانه ام بسنده میکردم

 و نمیدانستم روزی میرسد که معنی صداقت و راستی از زندگیم کمرنگ میشود و

 دشمن خدا می شوم

 برای روزی که دستم را از دست مادرم ول نمیکردم که مبادا راهی اشتباه

 بروم و گم شوم و نمیدانستم روزی میرسد که حتی خود را گم میکنم

برای روزی که از ترس دیدن جان دادن گوسفند قربانی پشت پدرم قایم میشدم

 و چشمانم را میبستم که خون حیوان بیچاره را نبینم و نمیدانستم روزی میرسد

 که ریختن خون انسان و جان دادن بچه های بی گناه عادی میشود

برای روزی که با اشتیاق  نماز خواندن مادر بزرگ را تماشا میکردم و

 زودتر دوست داشتم من هم نماز خواندن یاد بگیرم و نمیدانستم روزی میرسد

 که تعداد نمازهای قضا شده ام از دستم در برود

برای روزی که عاشق رنگ صورتی و سفید و شکوفه های یاس بودم و

 نمی دانستم روزی می رسد که هر طرف را نگاه کنم جز سیاهی چیزی نخواهم دید

قدر برای هفت سالگی چقدر برای آن همه سادگی دلم تنگ است

سلام همسفر/ تو برای کدوم قسمت هفت سالگیت دلت تنگه که حالا ازش دوری؟

 


کلمات کلیدی : نوشته هایم

ارسال شده توسط سپیده در 86/5/31:: 12:39 عصر

از زندگی بیاموز :

 

از کویر بیاموز که دلت همیشه خاکی و صاف باشد و خالی از سنگ ها و کلوخ های کینه و بدی .

از درخت بیاموز که همیشه بخشنده باشی و دست هایت جایی باشد برای لانه ساختن کبوترهای دوستی از ابر بیاموز اشک هایت بارانی باشد بر تن خشکیده زمین .

و از پروانه بیاموز که زیبایی ات را با گل تقسیم کنی و به زیبایی ات مغرور نباشی .


کلمات کلیدی : نوشته هایم

   1   2      >